اولین خط
اولین
تمام آشنایی من با وبلاگ و وبلاگنویسی برمیگرده به اون سنی که خاطرات باقی مونده ازش کمکم دارن تبدیل میشن به یک لحظه و یک حس زودگذر
یک فیلم سینمایی تقریباً تاریک بود، شخصیت اصلیش لیلا حاتمی بود که با یک ژاکت پشمی توی خونه مجردی نامرتبش وبلاگنویسی میکرد و مدام از هویت واقعیش توی دنیای غیرمجازی فرار میکرد.
اون کارکتر نه، ولی جایی رو داشتن برای نوشتن واژههای شخصی یا غیرشخصی بدون نیاز به استفاده از چهره و وجودیت حقیقی اونقدری برام جذاب بود که بعد این همه سال هنوز دیالوگهای فیلم یادمه.
رویارویی بعدیم با وبلاگ برمیگرده به کلاس انشای سال دهم؛
سال های عاشقی و دبیرستان و پادکست چهرازی گوش دادن و پاییزی بودن
تو همون روزا عادت کرده بودم به نوشتن یکسری خورده نوشته از لحظههایی که دلم ریخته بود و بارون باریده بود و آسمون از هر طرف ابری بود
کلاس انشامون اون سالها کلاس نبود، مکتب بود. پای میز معلممون دایرهای یا به قولی مکتبی مینشستیم دفترامون رو بغل میگرفتیم، میشنیدیم، میخوندیم، میخندیدم اون وسطا چهار تا قطرهی اشک هم میریختیم که یک وقت زیادی خوش نگذره..
یک روز گفتم خانوم میشه ما این خورده نوشتههامون رو آخر کلاس بخونیم؟
القصه، خوندم و دبیرمون گفت نوشتههات حال وبلاگهای اون روزا رو داره!
برای خواندن این مطلب روی لینک اینجا کلیک کنید
من که هیچوقت اون روزا رو ندیده بودم، ولی واقعیتشو بگم دلم سخت تنگشون شد..
تا به الآن که با خودم گفتم به جهنم که صد ساله کسی دیگه اینطوری نمینویسه
خودکارمو گذاشتم تو جامدادیم، با کیبوردم آشتی کردم.
اومدم اینجا که بگم و برم و دلم تنگ شه برای کلاس انشا و شاید اون روزا که خانوممون میگفت..
سلام
میتونی برای انتشار خرده نوشته هاتون خیلی سریع و ساده از ویترین استفاده کنید
ممنون